بسم الله الرحمن الرحیم
آیا انسان که خلیفه الله است می تواند مانند او کن فیکون کند؟
اولاً باید توجه کنید که مقصود از این انسان، انسان کامل است، نه هر انسانی، همان انسانی که روحش را از آلودگیها و تعلقها پاک ساخته و خود را به اصل خود رسانده است یعنی روح خدا که دارای ویژگیهای خاص خویش است باید توجه داشت که رسیدن انسان به اصل خود، تنها با شکستن خودیّت و خودبینی است که از آن به مقام فنا یاد میکنند
رقص آن جا کن که خود را بشکنی پنبه را از ریش شهوت بر کنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند ازدست خود دستی زنند چو ن جهند از نقص خود رقصی کنند
مطربانشان از درون دف میزنند بحرها در شورشان کف میزنند
ثانیا، انسان کامل چند ویژگی دارد که یکی از آنها جانشینی خدا (خلافة اللهی) و دیگری ولیّ الله بودن است.
امّا انسان کامل جانشین خدا است یعنی به بهترین صورت و کاملترین وجهی، حکایت از حق و کمالات او میکند. خلیفه کسی است که بعد از «مستخلف عنه» قرار میگیرد و در خلف و ورای او واقع میشود و انسان کامل این چنین است. البتّه باید توجه داشت که خلافت انسان کامل، به معنای خالی شدن صحنه وجود از خداوند و واگذاری مقام الوهیت به او نیست؛ زیرا، نه غیبت و محدودیت خداوند قابل تصور (صحیح) است و نه استقلال انسان در تدبیر امور؛ چون موجود ممکن و فقیر، از اداره امور خویش عاجز است؛ چه رسد به تدبیر کاردیگران،بلکه مقصود آن است که انسان کامل خلیفه خدایی است که در وی ظهور کرده است و خلافت در چنین موردی بدان معناست که خداوند بالاصالة، بر همه چیز محیط است وظیفه خدا (انسان کامل) بر همه چیز بالعرض محیط میباشد
یکی دیگر از ویژگیهای انسان کامل «ولی الله» بودن اوست. «ولیّ» یکی از اسمای الهی است و از آن جا که اسماء الله باقی و دائمیاند انسان کامل ـ که مظهر اتمّ و اکمل اسمای الهی است ـ صاحب ولایت کلیه دائمی است و میتواند به اذن او در ماده کائنات تصرف کند و قوایارضی و سماوی را تحت تسخیر خویش درآورد و این ولایت تکوینی، از ویژگیهای برجسته انسان کامل به شمار میرود، (انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، صص 56 ـ 57).
به بیان دیگر، از آنجا که در مقام تعلیم اسمای الهی به انسان کامل، علم ،عین قدرت و عین عمل است، اگر انسان کامل به آن مقام بار یابد، هر چیزی را اراده کند به اذن خداوند در جهان واقع میشود و این همان ولایت تکوینی است، (تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج 6، ص 160)
ناگفته نماند که واجد مقام ولایت ـ که تحت تدبیر خاص خدای سبحان قرار گرفته و در واقع تحت ولایت اوست ـ مأمور محض بودن خود را میداند و به هیچ وجه داعی استقلال ندارد؛ زیرا، ولایت با استقلال سازگار نیست. انسان وقتی دریافت که اراده او مقهور اراده خداونداست؛ میتواند به مقام شامخ ولایت نایل آید، (تفسیر موضوعی قرآن کریم، آیةالله جوادی آملی، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اوّل، 1376 ش، ج 7، ص 175 و نیز در باب ولایت تکوینی ر.ک: ولایتنامه، علامه سید محمدحسین طباطبایی، ترجمه همایون هستی، امیر کبیر، تهران، چاپ اوّل، 1366 ش، مجموع کتاب، و مجموعه مقالات، استادحسنزاده آملی، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوّم، 1364 ش، صص 31 ـ 82).
در این باب حدیثی از مرحوم دیملی در ارشاد القلوب نقل شده است که:
«روی انّ الله تعالی یقول فی بعض کتبه یابن آدم انا حیّ لا اموت اطعنی فیما امرتک حتی اجعلک حیا لاتموت؛ یابن آدم انا اقولللشیء کن فیکون اطعنی فیما امرتک اجعلک تقول لشیء کن فیکون؛
روایت شده که خداوند متعال در برخی از کتبش به پسر آدم میفرماید: من زنده جاودانم، مرا در آنچه که امر کردم اطاعت کن تا تو را نیز زنده جاویدان قرار دهم. ای پسر آدم من به «شیء» میگویم: باش، پس هست؛ مرا در آنچه که به تو امر کردم اطاعت کن، تو را [به مرحلهای رسانده و [قرار میدهم [که وقتی [به «شیئی» بگویی «باش» پس او«باشد ، (مستدرک الوسائل، ج 11، صص 258 ـ 259).
چون بپرّاند مرا شه در روش میپرم بر اوج دل چو پرتوش
همچو ماه و آفتابی میپرم پردههای آسمانها میدرم
ثالثا: از آنجا که تعیین مصداق حقیقی و تام انسان کامل امر جزئی و در واقع بیان مصداق است، باید آن را از طریق آیات قرآن و روایات روشن کرد. قرآن، روایات، ادعیه و زیارات حکایتگر این حقیقت است که مصداق اصلی و حقیقی انسان کامل حضرت رسول(ص) و اهلبیت عصمت و طهارت(ع) هستند.
بر این اساس مصداق حقیقی خلافت الهی و مقام ولایت الهی [یا تکوینی] چهارده معصوم هستند، امّا دیگران که گاه از آنها به عنوان نایب خلیفه و خلیفه خلیفه تعبیر میشود با وساطت رسول گرامی اسلام(ص) و اهل بیت طاهرهاش میتوانند در حدّ وجودی خود به این مقام و ویژگیها دست یازند ولی چنانکه گفته شد با وساطت آنها و ثانیا در حدّ وجودی خود نه فراتر از آن.
گرچه آهن سرخ شد او سرخ نیست پرتو عاریت آتشزنی است
گر شود پر نور روزن یا سرا تو مدان روشن مگر خورشید را
هر در و دیوار گوید روشنم پرتو غیری ندارم این منم
پس بگوید آفتاب ای نارشید چونکه من غارب شوم آید پدید؟